۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

واسّا یه لحظه.

صبر کن..اوهوم..به تخمم،،،خیلی به تخمم،،، آنقدر که دیگر کُلِّ وجودم در کُلِّ شود ..تخم..
آدمی آنقدر حجم میگیرد که دیگر نمیخندد...زُل نمیزند..حرف نمیزند..
عرزشی ای آدم را عوضیِ جاکش خطاب میکند..
به خودم خوب نگاه مکینم مویی بیرون نباشد..محرم است و آدم های مذهبی..از سوراخ های موش بیرون میخزند و نگاهشان مانند تیری از جانب شیطان هست..
سگ هم نشدم که تخم داشته باشم..
ولی باز هم با این اوصاف میگویم...به تخمم..به تخمم به تخمم ..به تخمم ..به تخمم..به تخمم..

هیچ نظری موجود نیست: