۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

تو.

بعد همین میشود که گوشه ی چپ اتاقم کُرنل میزند به گوشه ی راست اتاقم ، عکسای سیاه و سفید هنوز پاره پاره منتظر یارن، مبادا ..مبادا..مبادا که چه شود..
آن شود که در آید ..
میخواهم بروم ذهن ها را از این گوشه ، از این مسافت خیلی دور ، از اینجا که خیلی ماضی بعید است مکان و زمانم ، ذهن ها را با رمزِ چگوارای صحرا حک کنم....
بیا و ببین که چقدر در پنالتی بین دو نیمه به سر میبرم..
بیا و ببین و نبضم را با این ساعت کوکی ها بگیر که هر لحظه مرغ درونش ، نوکش را به زمین میزند...
آها یادم رفته که اینجا ، زمان و مکان ایستاده من در سال  هجری قمری ، که تاریخش را هم نمیدانم ایستاده ام..
سفرت به سلامت.
 

هیچ نظری موجود نیست: