وارونگی های یک خواب
اینجا ساعت حوالی سالهای شصت و هفت است... اینجا جنگ است اسماعیل
۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه
حکایت اول.
مثل یک سرداب، که سرت را که خم کنی، سنگینی پشت سرت ، دخلت را می آورد ،
مثل یک صمغ که مالانده میشوی به پشت سرت...همانجا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر